تاجگذاری p5

ا.ت
وارد جنگل شدم که چندتا دختر و داشتن کنار آتیش حرف میزدن تصمیم گرفتم از اونها کمک بخوام تا منو از دست این شاهزاده روانی نجات بدن پس رفتم سمتشون و باهاشون سلام کردم
ا.ت: سلام
میرا: سلام تو کی هستی؟
تامیل:سلام حالت خوبه؟
جیونا:سلام اینجا چیکار می‌کنی؟
تابائع: سلام تنهایی؟
دامونی: سلام مشکل داری؟
چیکارا: سلام تو چقدر خوشگلی با من دوست میشی؟
نویسنده
ا.ت کمی خندید و گفت
ا.ت
خوب اول اسماتونو بگین و خودتونو معرفی کنید تا بهتر جواب بدم و گیج نشیم
همه
باشعهههه
میرا: سلام من یون میرا هستم ۲۰ سالمه دختر وزیر یون از سرزمین جوناکی
تامیل: سلام من تان تامیل هستم ۱۸ سالمه دختر فرمانده تان از سرزمین یاموکی که همسایه سرزمین جوناکی هستش البته پدرم اجازه نمیده اینجا بیام ولی خوب من میام
جیونا: سلام من چوی جیونام ۲۰ سالمه دختر وسطی پادشاه چوی از سرزمین یاموکی که به همراه دوستم تامیل اومدیم اینجا تا با میرا و بقیه خوش بگذرونیم
تابائع:سلامممممم من مُر تابائع هستم و دختر ارشد قبیله مُر ها از سرزمین جوناکی ۱۹ سالمه‌
دامونی :سلام من کوی دامونی هستم ۱۷ سالمه دختر فرمانده کوی چان از سرزمین جاندوی که همسایه ی سرزمین جوناکی و یاموکی و روساکی هستش
چیکارا : سلام من جانگ چیکارا هستم ۱۹ سالمه دختر پادشاه جانگ از سرزمین جاندوی من شاهزاده اونجام و ولی اصلا مقامم برام مهم نیست دلم میخواد پیش رفیقام باشم و الآنم می‌خوام با ما دوست شیییی
ا.ت: سلام به همه من مین ا.ت هستم ۱۷ سالمه و دختر پادشاه مین از سرزمین روساکی اومدم اینجا و هیچ دوست اینجا ندارم خوشحال میشم که با شما دوست بشم ولی یه مشکلی دارم ااااا اول سوال هاتون رو بپرسید تا جواب بدم
چیکارا:واااااااو تو واقعا از روساکی اومدی چه باحال حالا چرا اومدی ؟
تابائع:وایسا تو باید همون دختری که به عنوان ملکه آینده با شاهزاده پارک جیمین ازدواج کرد باشی درست؟
ا.ت:اااااا آره من همونم (بعض)
جیونا:اخی بمیرم من اون شاهزاده سنگدلو میشناسم خیلی بی رحمه اصلا دل نداره
ا.ت:آهوم(بغض)
میرا:ا.ت تو امروز عروسیت بوده پس چرا اینجایی؟
ا.ت: خو‌ب راستش
نویسنده
ا.ت کل قضیه از اول خواستگاری تا آخر رو برای بچه ها تعریف کرد
داموکی: که اینطور چه بد ولی کاشکی با برادر چیکارا ازدواج میکردی یا حداقل یکی از دشمنا تون اووووم خوب شاهزاده کیم هم خوب بود البته سنش یکم نسبت بهت زیاد بود اما اخلاقش بهتر از این دیوانس
ا.ت : چرا آخه باید اینطوری میشد حتا یکمم باهام خوب برخورد نیمکنه(گریه)
چیکارا : خوب سرزمین روساکی قدرتش زیاده و می‌تونه تو رو برگردونه مگه نه؟
ا.ت : البته اما پدرم این کارو نمیکنه متمعن باش مگه اینکه فرمانروایی بیوفته دست برادرم که اون شاید کمک کنه
چیکارا : خوب سرزمین منم قدرتش زیاده اگه با پدرم صحبت کنم شاید راضی‌ بشه تا تو رو به عنوان ملکه آینده خودمون بگیریم
ا.ت: واقعا ؟این خیلی خوبه؟اما اما بازم برام فرقی نداره چون برادرت که منو دوست نداره
دامونی : ااااه من برادر چیکارا رو دیدم خیلی پسر مهربون و جذابیه حتما ازت خوشش میاد
جیونا:البته ا.ت نگران نباش من با خواهر شاهزاده کیم دوستم میتونم به اونم بگم برات یه کاری کنه تو رفیق مایی فقط لب تر کن
ا.ت:خیلی ازتون ممنونم شما خیلی مهربونید (گریه)
نویسنده
همه رفتن ا.ت و بغل کردن و دلداری دادن و بعد تامیل گفت
بچه ها باید امشب و بریم اردوگاه مرزی بخوابیم تا بتونیم برای ا.ت کاری بکنیم
همه
بریممممم
نویسنده
بچه ها با تایمل رفتن به اردوگاه مرزی یاموکی چون پدر جیونا پادشاه یاموکی بود و به اون اجازه میداد بیاد اونجا و همین طور اون محدود توی قبیلع تابائع بود بدون هیچ مشکلی رفتن اونجا
دو ساعت بعد رسیدن اردوگاه مرزی
جیونا:خووووب بیاید جشن بگیریم چون یه دوست جدید پیدا کردیم و کلی خوشبگذرونیممممممم
نویسنده
ا.ت و دخترا تا صبح جشن گرفتن و صبح که شد خوابیدن تااااااا ظهر که بیدار شدن و ا.ت گفت
ا.ت:بچه ها من نمیخوام براتون دردسر شه پس من بر میگردم پیش شاهزاده ولی لطفاً برام یه کاری بکنید(بغض)
ادامه تو کامنت
دیدگاه ها (۱)

ازدواج از روی اجبار۲ p7

ازدواج از روی اجبار۲ p8

ازدواج از روی اجبار۲ p6

تاجگذاری *p4*

جیمین ا.ت متاسفم که اینجوری شد کدوم اشغالی جرعت کرد روی تو د...

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط